باران در راه
به فرشته ترین شاعر دلتنگی هایم.................
من مردی را میشناسم که هرشب در شعرهای من راه میرود
بال ندارد ولی شبیه فرشته هاست ..........
آسمانی نیست اهل زمین است
اما هرشب درخوابهایم آرام می آید ومرا میبوسد ومیرود او قطعا فرشته است
این را امروز فهمیدم وقتی به من خندید بلکهایش میدرخشیدند................
گفتگوهای تنهایی
تنها در شب هست، عمرش یک شب است ،
ساکن است با نخستین لبخند نور محو میشود
به رود پیوند تا جاودان شوی، تا جریان یابی
تا به دریا برسی.
درد من حصار برکه نیست ،
درد من زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا بذهنشان خطور نکرده
ر درد ها دوست را خبر نكردن خود يك عشق ورزيدن است.تقيه ي
درد,زيباترين نمايش ايمان است.به محبت خلوصي مي بخشد كه
سخت شيرين است.رنج تلخ است,اما هنگامي كه تنها مي كشيم,تا
دوست را به ياري نخوانيم,براي او كاري مي كنيم و اين خود دل را
شكيبا مي كند,طعم توفيقي می چشاند
ن روز که همه به
دنبال چشم زيبا هستند،
تو به دنبال نگاه زيبا باش
به من بگو نگو ، نمیگویم ،
اما نگو نفهم ، که من
نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .
هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم ،
این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من
نخواهد گرفت ... دیگر چه می خواهم ؟ آزادی چهارمین
بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند.
رف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
معلم فرزانه دکترعلی شریعتی
به بزرگترین معلم زندگیم؛ آنکه به من آموخت در تاریکی همیشه نوری هست .......شمس
دستور داد معلمین را در سنگرهای زیرزمینی محبوس کنند دلیلش را از او پرسیدند...
او گفت اگر در جنگ پیروز شویم برای جهانگشایی به آنها نیاز داریم و اگر شکست بخوریم برای ساختن کشور به آنها نیاز داریم
به افتخار همه معلمین
دنیای تاریکیست
وقتی نه چراغی بربامی میفروزند ونه نشانه ای از روشنی رازنده میگذارند
دنیای بیرحمیست وقتی صیادها خوداسیرصیدمیشوند
فلسفه پوچیست وقتی ازمهربانی برای قصابی سخن میگویی که هر روزشاهدمرگ هزاران پرنده وحیوانست...
اماچقدرزندگی حقیرمیشود وقتی تنهادلخوشی پرنده ای؛لانه ای ازخس وخاشاک بازیچه کودکان سرگردان میشود و...
بدترآنکه احساسات ترد دختری دستمایه شاعری بداهه سرا
لعنت به دنیایی که درآن عرفان گمشده شمس رادرکوچه پس کوچه های تظاهرمیجوییم واعتباریک عمرعاشقی رابه سردی نگاهیبدرقه میکنیم
نه من این دنیارانمیخواهم...دنیای من باشمعی روشن میشود وبا اعتمادی پابرجا...من کجای این دنیا ایستاده ام روبه قلب چه کسی؟؟؟؟؟
تویی که ندارمت....
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﺨﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ک ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼِ ﺍﺑﺮﯼ
ﺗﻪِ ﻓﻨﺠﺎﻥِ ﺗﻮ ﻓﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﯼِ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺟﻮﯾﺎﯼِ ﺍﺣﻮﺍﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮔﻮﺷـﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻧﺼﯿﺒﺖ ﺑﻮﻕِ ﺍﺷﻐﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺣﻮﺍﺱِ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﭘﺮﺕ ﺭﻭﯼِ ﺷﯿﺸـﻪ ﻫﺎﯼِ ﻣﻪ
ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺐِ ﺳﺮﺩِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻨﺪ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭِ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺷﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼِ ﻋﯿﺪﻫﺎﯼِ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺒﯿـﻪِ ﻣﺎﻫﯽِ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﯼِ ﺁﺏ ﻣﯽ ﻣـانی
ﮐﻪ ﺳﯿﻦ ﺍﺕ ﻫﻔﺘﻤﯿﻦ ﺳﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﺵ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﻫﻔﺘﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ
ﺍﮔﺮ ﺑﻐﻀﺖ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼِ ﺁﻥ
ﺍﻻ ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺤﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺳﻬﻢِ ﺳﯿﺐِ ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽات مالِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ دیگر نیست...
سلام دوسنان درحین مطالعه به شعر زیبایی برخوردم که ناشناس بود دلم نیامد برایتان ننویسم بخوانید ولذت ببریدامیدکه بپسندید....
بی چتر زیر باران..............................
بی آسمان ریسمان
به سادگی اعتراف به عشق زیر باران!
به سادگی دختر تازه بالغ ایلیاتی
که حتا باران
آرایشش را پاک نمی کند!
ساده دوستت دارم
به سادگی این شعر
که اعتراف به دوست داشتنت کرد
به همین سادگی!
دوست داشتنم
هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
بوی مداد جویده ی شده ی کودکی ام
بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
من تو را
قد انگشتان دو دستم دوستت دارم
خیلی سخنه آدم بخواد حرف بزنه و راه گلوش بسته باشه من الان دچار همین حالم خیلی سخته چقدر میتونی مگه تظاهر کنی همه چیز روبراهه؟ چقدر الکی بخندی که بقیه ناراحن نشن؟ دفتر عمرمون کناریه بنجره است که باد شدیدی میوزه وتند تند ورق میخوره برگه های عمر منو باد کجا میبره؟/////////////